[ و از نوف بکالى روایت است که شبى امیر المؤمنین ( ع ) را دیدم از بستر خود برون آمده نگاهى به ستارگان انداخت و فرمود : نوف خفته‏اى یا دیده‏ات باز است ؟ گفتم دیده‏ام باز است . فرمود : ] نوف خوشا آنان که دل از این جهان گسستند و بدان جهان بستند . آنان مردمى‏اند که زمین را گستردنى خود گرفته‏اند و خاک آن را بستر . و آب آن را طیب . قرآن را به جانشان بسته دارند و دعا را ورد زبان . چون مسیح دنیا را از خود دور ساخته‏اند و نگاهى بدان نینداخته . نوف داود ( ع ) در چنین ساعت از شب برون شد و گفت این ساعتى است که بنده‏اى در آن دعا نکند جز که از او پذیرفته شود ، مگر آن که باج ستاند ، یا گزارش کار مردمان را به حاکم رساند ، یا خدمتگزار داروغه باشد ، یا عرطبه طنبور نوازد ، یا دارنده کوبه باشد و آن طبل است . [ و گفته‏اند عرطبه ، طبل است و کوبه ، طنبور . ] [نهج البلاغه]
پاسخ به پرسش ها و شبهات اعتقادی
چه گناهانى موجب احباط عمل مى شوند؟ تمام این گناهان را ذکر کنید.
دوشنبه 85 مهر 3 , ساعت 12:33 صبح  
علما و مفسران به چند عامل که موجب حبط و از بین رفتن ثواب عمل نیک مى شود، اشاره کرده‏اند که در قرآن از آن‏ها نام برده شده است:
1- ارتداد پس از ایمان. یعنى شخصى که مؤمن بوده، از عقاید خود دست بکشد و آن‏ها را انکار کند. قرآن فرمود: »هر کسى راه ارتداد را پس از ایمان در پیش گیرد و در همان حال بمیرد، اعمال او در دنیا و آخرت باطل مى شود و آنان براى همیشه در آتش خواهند بود«.(1)
2- عمل بدون ایمان (کفر و شرک به خدا). قرآن به افرادى که به خدا و قیامت ایمان ندارند و عمل نیک انجام مى دهند، هشدار داده است که عملشان بدون فائده و پوچ است: »آنان کسانى هستند که به آیات خدا و روز معاد کفر ورزیده‏اند، پس عمل‏هاى نیک آنان باطل گردیده و روز رستاخیز براى آنان ارزشى قائل نخواهیم شد«.(2)
3- بى احترامى نسبت به پیامبر. از جمله عوامل احباط بى احترامى نسبت به شأن و مقام پیامبر است که از مظاهر آن با صداى بلند در مقابل حضرت سخن گفتن است، یعنى در برابر پیامبر ادب را رعایت ننموده و چون سایرین با ایشان برخورد کنند. قرآن فرمود: »اى افراد با ایمان! صداهاى خود را فراتر از صداى پیامبر نبرید و براى او داد و فریاد نکنید، آن گونه که برخى از شما با برخى دیگر سخن مى گوید و فریاد مى زند؛ مبادا اعمال شما باطل شود و خود توجه نداشته باشید«.(3)
4- نداشتن التزام عملى نسبت به ایمان. قرآن فرمود: »هر کس به ایمان کفر ورزد، عملش باطل گردیده و در سراى آخرت از زیانکاران خواهد بود«.(4)
5- نفاق و دورویى. قرآن فرمود: »آنان در واقع به خدا و اسلام ایمان نیاوردند، پس خداوند کارهاى آنان را حبط و باطل ساخت و این کار بر خداوند آسان است«.(5)
6- ارتباط و طرح دوستى بیماردلان با کافران. »مسلمانان بیماردلى را مى بینى که با شتاب با کفار پیوند دوستى برقرار مى کنند«...آنان اعمالشان حبط شده است«.(6)
عوامل دیگرى نیز موجب حبط عمل است که به آن اشاره مى شود: ناخشنودى از آیات قرآن، بازدارى از راه خدا، ستیزه جویى با پیامبر، کشتن پیامبران الهى، کشتن آمران به معروف و منادیان عدالت.(7)
علاوه بر آیات، در روایات معصومان(ع) به علل حبط و باطل شدن عمل نیز اشاره شده است مانند:
1- عجب و غرور: امام سجاد(ع) در دعاى خود مى گوید: »خدایا، عبادت مرا با عُجُب فاسد نکن«.(8)
2- حسد: امام باقر(ع) مى فرماید: »از حسد بپرهیزید. به درستى که حسد، حسنات و نیکى‏ها را مى خورد، آن چنان که آتش هیزم را نابود مى کند«.(9)
3- انکار ولایت: پیامبر اسلام(ص) فرمود: »کسى که بدون اعتقاد به ولایت، خدا را ملاقات کند، عملش را نابود ساخته است«.(10)
4- بى صبرى هنگام مصیبت: امام جواد(ع) فرمود: »کسى که ناراحتى و بى تابى‏اش بر صبر و تحملش غلبه کند، عملش را نابود کرده است«.(11)
5- ترک نماز بدون عذر: پیامبر(ص) فرمود: »کسى که بدون عذر نمازش را ترک کند، عمل خود را از بین برده است«.(12)
عوامل حبط عمل به طور کلّى به چند گروه تقسیم مى شوند:
بعضى گناهان، حسنات را در دنیا و آخرت حبط مى کنند، مانند:
1- ارتداد: »کسانى که به آیات الهى کافر مى شوند و پیامبران را به ناحق مى کشند و کسانى را که امر به عدل و قسط مى کنند و مى کشند، بشارت بده به عذاب دردناک. اینان کسانى اند که اعمال شان در دنیا و آخرت حبط مى شود«.(13)
2- پاره‏اى گناهان، قسمتى از حسنات را حبط مى کند، مانند مخالفت کردن با پیامبر، چنان که متابعت از پیامبر موجب حسنه و مانع از بطلان عمل مى شود.(14)
3- برخى گناهان باعث انتقال حسنات انسان به دیگرى مى شود مانند قتل. هابیل به برادرش قابل گفت: برادر، اگر تو به سوى من دست دراز کنى که مرا بکشى، من به سوى تو دست دراز نمى‏کنم و تو را نمى‏کشم. من مى خواهم هم گناه من و هم گناه خودت را ببرى و جزایش را ببینى«.(15)
پى نوشت‏ها:
1. بقره (2) آیه 217.
2. انعام (6) آیه 88.
3. حجرات (49) آیه 2.
4. مائده (5) آیه 5.
5. احزاب (33) آیه 19.
6. مائده، آیه 52.
7. سوره اعراف (7) آیه 147.
8. مفاتیح الجنان، دعاى مکارم الاخلاق.
9. اصول کافى، ج 2، ص 306.
10. بحارالانوار، ج 38، ص 106.
11. همان، ج 50، ص 103.
12. همان، ج 79، ص 22.
13. آل عمران (3) آیه 123.
14. محمّد (47) آیه 33.
15. مائده (5) آیه 29.

نوشته شده توسط پژوهشگر | نظرات دیگران [ نظر] 
فواید فرجام اندیشى چیست؟
دوشنبه 84 بهمن 3 , ساعت 11:23 صبح  

 «فرجام اندیشى»، فواید متعددى دارد که شمارش و شرح تفصیلى آن، در این نوشتار نمى‏گنجد. از این رو تنها به بعضى از این فواید اشاره مى‏کنیم:

    1. فرجام اندیشى موجب دور اندیشى خواهد شد؛ زیرا کسى که به عاقبت و فرجام خود بیندیشد، مى‏کوشد جانب احتیاط را مراعات کند تا دچار خسران و ضرر نگردد. این اندیشه و دغدغه فکرى در باره آخر و پایان کار، انسان را وادار مى‏کند تا در جوانب کار، بیشتر بیندیشد و این مطالعه و احتیاط، قهراً پیروزى و شیرین کامى را براى او به ارمغان مى‏آورد. چنان که حضرت على(ع) فرموده‏اند: «پیروزى به دوراندیشى است و دور اندیشى در به کار انداختن رأى».نهج‏البلاغه، ترجمه دکتر سید جعفر شهیدى، کلمات قصار 48، ص 369.

    2. فرجام اندیشى باعث مى‏گردد که آدمى با نگرش جدى و جدیدى به نظام هستى، طبیعت، خود و رابطه خدا، انسان و طبیعت بیندیشد. به بیان دیگر، عاقبت اندیشى انسان را به خود آگاهى، جهان آگاهى و خدا آگاهى مى‏کشاند؛ چرا که در پرتو خودشناسى و آگاهى به خود، در رابطه‏اش با جهان - که از کجا آمده، در کجا قرار گرفته و به کجا مى‏رود؟ درد حقیقت جویى در انسان زنده مى‏شود؛ - همان طور که حضرت على(ع) فرموده‏اند: «خدا رحمت کند کسى را که بداند از کجا آمده؟ در کجا است؟ به کجا مى‏رود؟»غررالحکم.

     3. فرجام اندیشى انسان را به فرجام‏شناسى سوق مى‏دهد. وقتى که انسان به عاقبت خود اندیشید و آن را با دوراندیشى و خود آگاهى مقرون ساخت؛ به طور طبیعى به سوى شناخت هدف نهایى کشیده مى‏شود. در حقیقت با توجّه به دغدغه فرجام و پایان زندگى، انسان با احتیاط، حزم و دورنگرى توأم با نوعى خود آگاهى، جهان آگاهى و خدا آگاهى، به سمت شناخت کمال نهایى خود، چگونه زیستن، چگونه حرکت کردن، به کدام سو رفتن، در چه مسیرى قرار گرفتن و چه چیزهایى را به کار بردن، برانگیخته مى‏شود.

    شناخت هدف، نقش اساسى در جهت دادن به فعالیت‏ها و انتخاب و گزینش کارها ایفا مى‏کند. کسى که هدفى، جز لذت دنیا و کمالى را فراتر از زندگى مادى نمى‏شناسد، کردار و رفتارهاى خود را به گونه‏اى تنظیم مى‏کند که تنها نیازهاى مادى و خواسته‏هاى این سویى‏اش تأمین گردد.

    اما کسى که هدف و مقصود نهایى خود را فوق این جهان مادى جست‏وجو مى‏کند، قهراً برنامه زندگى‏اش را به گونه‏اى طراحى و اجرا مى‏کند که هر چه بهتر و بیشتر، براى مقصود نهایى و آن سویى‏اش سودمند باشد. حضرت على(ع) فرموده‏اند: «بینا از دنیا توشه گیرد و نا بینا براى دنیا توشه فراهم آورد».نهج البلاغه، خطبه 133، ص 132.

 


نوشته شده توسط پژوهشگر | نظرات دیگران [ نظر] 
جهان آخرت تا چه زمانی ادامه دارد؟
شنبه 84 بهمن 1 , ساعت 11:32 صبح  

انسان برای زندگی دائمی آفریده شده است. او پس از آفرینش در سه جهان زندگی می‏کند: دنیا، عالم برزخ و جهان آخرت. انسان به دنیا می‏آید، در این جا نشو و نما می‏کند و برای زندگی در جهان دیگر زاد و توشه تهیه می‏نماید.

زندگی جاویدان یکی از آرزوهای مهم بشر است. هیچ کس نمی‏تواند این حقیقت را انکار کند که از مرگ به معنی "نیستی" گریزان است و خواهان طول عمر، کوشش برای به دست آوردن "اکسیر جوانی" و اظهار علاقه به یافتن "سرچشمه آب حیات" می‏باشد.

نشانه‏های این اشتیاق در جای جای تاریخ بشر، و کوشش‏های دانشمندان و سروده‏های شاعران دیده می‏شود، که همه دلیل بر این است که انسان ذاتاً خواهان بقا است، حتی علاقه انسان به حیات فرزند خود که دنباله حیات او محسوب می‏شود، نشانه‏ای از این عشق غریزی است.(1) وجود جهان آخرت، پاسخی به این خواسته و نیاز است، یعنی خداوند در انسان میل به جاودانگی را قرار داده و طبعاً پاسخی برای این میل در نظر گرفته، وجود جهان آخرت که زندگی جاوید و ابدی است، پاسخی برای این نیاز و خواسته است، زیرا اگر بنا باشد زندگی انسان (که گل سر سبد جهان آفرینش است) در این خلاصه شود که چند روزی در دنیا بماند، مدتی کودک و ناتوان، زمانی پیر و کار افتاده، زمانی گرفتار طوفان‏های شدید جوانی، گاه سالم، گاه بیمار، و غالباً گرفتار تهیه نیازهای زندگی که درخوردن و "خواب" خلاصه می‏شود، سپس مردن و فانی شدن، چقدر نازیبا و دور از حکمت است! خدای حکیم دست به چنین آفرینش دور از حکمت نمی‏زند. پس خدا انسان را برای زندگی ابدی و دائمی آفریده و زمینه آن را هم فراهم کرده است. این که بعد از قیامت که زندگی جاودانه و نامتناهی است، چه خواهد شد، معنایی نخواهد داشت اما آنچه موجب شبهه و سؤال می‏شود این که معنا جاودانگی چیست، و شاید سؤال از این که بعد چه می‏شود، مقصود همین باشد. در پاسخ می‏گوییم: سبب اصلی این اشکال آن است که زندگی در آخرت و کیفیت آن را با زندگی دنیا مقایسه می‏کنیم و چون در اینجا همیشه به دنبال "بَعدی" هستیم و از چیزهایی که در اختیار ما است دلزده می‏شویم، خواهان چیزی هستیم که نداریم.

در دنیا چیزهایی که داریم برای ما تکراری است و تکرار ما را دلزده می‏کند و همه چیز در اینجا محدود است. به همین خاطر، همین حالت را در آخرت فرض کرده و سؤال می‏کنیم: بعد از بهشت چه خواهد شد. در حالی که زندگی در آن عالم به طور کلی متفاوت با زندگی دنیا است. در آن جا هیچ چیز تکرار نیست و انسان از هیچ چیز دلزده نمی‏شود. همه چیز تازه و جذاب است و محدودیت و دلزدگی و تغییر در آن جا معنا ندارد. در آن جا همه چیزهایی که انسان در همه عمر به دنبال آن بوده و به خاطر ویژگی‏های این عالم هیچ گاه به آن نخواهد رسید (یعنی خوشبختی و سرور و لذت و سعادت و آرامش جاودانه و همیشگی) به دست خواهد آورد.

بنابراین آخرت ، به معنای زندگی نهایی انسان است و این زندگی ، جاودانگی و ابدی است و سرنوشتی جز جاودانگی ندارد. دنبال سرنوشت دیگری جز این بودن خطا است. انسان در مورد چیزی به دنبال پایان و سرنوشت می رود که پایان داشته باشد و پس از آن چیز دیگری واقع شود، در حالی که این موضوع برای جهان آخرت بی معنا است.

زندگی اخروی بی نهایت است و آن را حد و نهایتی نیست تا سؤال شود بعد از آن چه خواهد شد.

سخن از "بَعد" زمانی روا است که حد و محدودیتی در کار باشد اما در بی حدی و عدم نهایت، بَعد معنا ندارد. مثل آن است که گفته شود: بعد از بی نهایت چیست؟ طبیعی است که در این جا سؤال غلط و متناقض است، زیرا فرض بی نهایت، ناهمگون با تصور بعد است اما آیا این موجب بی معنا بودن زندگی خواهد بود؟ هرگز! بلکه بی معنایی را در طرف مقابل آن می توان ادعا کرد، زیرا اگر برای جهان آخرت نیز بعدی فرض شود، باز همین سؤال دربارة جهان سوم تکرار خواهد شد و همین طور... هر عالم مفروض دیگری بنابر سؤال از "بعد" همیشه باقی است و دیگر برای هستی هیچ نهایتی (که در آن هر چیز به کمال نهایی خود برسد) وجود نخواهد داشت و همیشه و همه چیز در یک حالت انتظار و مقدماتی قرار خواهد داشت. هر چه بپرسیم: بعد چه خواهد شد، باز پرسش باقی است.

علت آن که در دنیا از پایان عالم و بعد از بهشت و دوزخ سؤال می کنیم، آن است که تصور ما در این عالم محدود است. در این جهان، با امور مادی و محدود سر و کار داریم و به همین خاطر، ابتدا آن عالم را مقایسه با این عالم نموده و سپس از کیفیت آن سؤال می کنیم و به دنبال حد و محدودیت برای آن می گردیم. در حالی که نظام آخرت کاملاً متفاوت با نظام دنیا است.

 

پی‏نوشت‏ها:

1 - ناصر مکارم شیرازی، پیام قرآن، ج 5، ص 235.

 

 

 

 


نوشته شده توسط پژوهشگر | نظرات دیگران [ نظر] 
آیا نظریه تناسخ که بزرگان زیادی از آن یاد کرده از نظر اسلام پذیر
دوشنبه 84 دی 19 , ساعت 9:34 صبح  

تناسخ دو قسم است:

    یک. تناسخ مُلکى‏؛ به این معنا که نفس آدمى، با رها کردن بدن مادى خود به بدن مادى دیگرى وارد شود.

    دو. تناسخ ملکوتى‏؛ به این معنا که نفس با عقاید، اندیشه‏ها، نیت‏ها، گفتارها و کردارهاى خود، بدنى مثالى متناسب با عالم برزخ و بدنى قیامتى متناسب با عالم قیامت ساخته و به صورت آن مجسم مى‏شود. به بیان دیگر انسان، با عقاید وافعالى که در دنیا مرتکب شده است، براى خویش بدنى در برزخ و بدنى در قیامت مى‏سازد که نفس او به آن تعلق گرفته و پس از رهایى و مفارقت از بدن مادى، با آن بدن‏ها ترکیب مى‏یابد. بنا به اعتقاد ما «تناسخ ملکوتى» امرى صحیح بوده؛ ولى «تناسخ مُلکى» باطل است.

    تناسخ مُلکى - به معناى اصطلاحى - عبارت‏است از این که روح انسان، پس از مرگ به بدن انسان و یا موجودى دیگر در همین دنیا منتقل شود. حال مفارقت روح از بدن اول و اتحاد آن با دوم، از دو حال خارج نیست:

 1. همه کمالات خود را - که در بدن اول به دست آورده - از دست بدهد و سپس به بدن جدید منتقل شود.

 2. با همه کمالات خود، به بدن جدید منتقل بشود.

 حالت اول با دو مشکل مواجه است:

    یکم. این خلاف مقتضاى حرکت است. حرکت همواره از قوه و استعدادِ شدن، به سوى فعلیت و شدن است. محال است که وقتى موجودى، از حالت قوه به فعلیت رسید، دوباره به حالت قوه بازگردد؛ مثلاً یک دانه گندم، وقتى در شرایط مناسب قرار گیرد، قابلیت‏هاى او به فعلیت مى‏رسد. آرام شکافته مى‏شود و مى‏روید، رشد مى‏کند، سنبل مى‏دهد و دانه‏هاى جدیدى ایجاد مى‏کند. اما هرگز ممکن نیست این فعلیت‏هاى به دست آمده را از دست بدهد و دوباره به همان دانه اول تبدیل شود. روح انسان نیز چنین است و محال است که فعلیت‏هاى خود را از دست بدهد.

    دوم. قائلان به تناسخ، آن را راهى براى ادامه تکامل ارواح متوسط مى‏دانند. به فرض که حالت اول محال نباشد، با دو مشکل مواجه است: 1. از دست دادن کمالات گذشته خلاف تکامل است، 2. کمالات به دست آمده در بدن جدید، ادامه کمالات گذشته محسوب نمى‏شود و باز تکامل صدق نمى‏کند.

    حالت دوم نیز محال است؛ زیرا وقتى روح در بدن اول خود، از دوران جنینى قرار مى‏گیرد، همگام با رشد مادى بدن، مراحل کمال خود را طى مى‏کند. براى این که روح بتواند به مراتب کمال خود دست یابد، بدن مادى او نیز باید مراحل کمال را طى کند. روح نمى‏تواند بدون کمال بدن، همه کمالات خود را تحصیل کند؛ مثلاً روح یک نوزاد، نمى‏تواند بدون رشد سلول‏هاى مغزى، به تحصیل علوم و تفکّر دست یابد. بدن مادى یک نوزاد، به طور طبیعى، تحمّل این نوع از کمال روح را ندارد.

    حال روحى که قبلاً در یک بدن مادى، مراحلى از این کمالات را تحصیل کرده باشد، اگر بخواهد دوباره با همان کمالات، در یک بدن جنینى دیگرى - آن گونه که قائلین به تناسخ مى‏گویند - قرار گیرد و با آن متحد شود، بدن جدید تحمّل کمالات او را نخواهد داشت و نمى‏تواند با آن متحد شود.

    از مجموع بطلان این دو حالت، نتیجه مى‏گیریم که وقتى روح از بدن مادى خود مفارق شد، نمى‏تواند بار دیگر در یک بدن جنینى دیگر، قرار گیرد و با آن متحد شود.

    آرى روح، پس از مفارقت از بدن مادى، حیات خود را با «بدن برزخى»، در عالم برزخ ادامه مى‏دهد. بدن برزخى، بدنى است که متناسب با حیات عالم برزخ است و متناسب با کمالات و فعلیت‏هایى است که روح در دوران حیات دنیوى خود، با اعتقادات، نیات، گفتار و رفتار اختیارى خود، کسب کرده است.

    روح در قیامت کبرى، پس از مفارقت از آن بدن برزخى، حیات خود را با «بدن قیامتى» ادامه مى‏دهد. بدن قیامتى، بدنى متناسب با حیات اخروى است که بر اساس همه کمالات و تحولاتى است که روح تا آن لحظه، به دست آورده است.

    تحول روح از بدن مادى به بدن برزخى و از بدن برزخى به بدن قیامتى را «تناسخ ملکوتى» مى‏گویند و از دیدگاه اسلام پذیرفته و مقبول است.

  مخالفت اسلام با تناسخ مُلکى‏

 قرآن کریم تصریح مى‏کند که انسان پس از مرگ، دیگر به این دنیا باز نمى‏گردد: (حتى اذا جاء احدکم الموت قال رب ارجعون لعلى اعمل صالحاً فیما ترکت کلّا انها کلمه هو قائلها و من ورائهم برزخ الى یوم یبعثون)؛ «تا زمانى که مرگ هر یک فرا رسد، در آن حال آگاه و نادم شده گوید: بارالها! مرا به دنیا بازگردان تا شاید به تدارک گذشته عملى صالح به جاى آورم. به او گفته مى‏شود که هرگز نخواهد شد و این کلمه‏اى است که او از روى حسرت مى‏گوید و از عقب آنها عالم برزخ است تا روزى که برانگیخته شوند». مؤمنون (23)، آیه 99 و 100.از این آیه استفاده مى‏شود که انسان پس از مرگ، دیگر به این دنیا باز نمى‏گردد.

آن چه در کلمات بزرگان راجع به تناسخ یافت می شود ناظر به تناسخ ملکوتی است نه تناسخ ملکلی.

   


نوشته شده توسط پژوهشگر | نظرات دیگران [ نظر] 
درباره وبلاگ

پاسخ به پرسش ها و شبهات اعتقادی

پژوهشگر
علاقه مند به بحث های عقیدتی،حقوق زنان،قرآنی،حدیثی و اخلاقی.
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 13 بازدید
بازدید دیروز: 48 بازدید
بازدید کل: 584731 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
وضعیت من در یاهو
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین پژوهی[22] . خداشناسی[14] . عدل الهی[11] . علم الهی[10] . متفرقه[10] . بهشت و جهنم[9] . فرجام شناسی[6] . اسلام شناسی[5] . امام شناسی[4] . انسان شناسی[4] . پیامبرشناسی[3] . جبر و اختیار[3] . جهان شناسی[2] . کلیات[2] . نفس شناسی . شیوه پاسخگویی .
نوشته های پیشین

دی 1384
بهمن 1384
اسفند1384
خرداد 1385
تیر 1385
مرداد 1385
شهریور1385
مهر 1385
آبان85
آذر1385
تیر1386
دی 1385
خرداد1386
آذر1386
اسفند 1385
اردیبهشت 1386
لوگوی وبلاگ من

پاسخ به پرسش ها و شبهات اعتقادی
لینک دوستان من

پاسخ به پرسش ها و شبهات قرآنی
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

اگر علی خلیفه پیامبر بود، وقتی خواستند با او بیعت کنند، چرا گفت:
پاسخ شبهه چهارم
نام خلفا بر روی فرزندان علی چرا؟.
سؤال2. آیا علی با ابوبکر و عمر بیعت کرد؟
ازدواج امّ کلثوم با عمر و تحلیل آن
نیم نگاهی به کتاب آن چه باعث هدایت جوان شیعی شد؟
کالبد شکافی کتاب
آشنایی با مکتب وهابیت
پاسخی منطقی به شبهات غیر منطقی وهابیون تندرو
نظر اسلام در مورد برده داری چیست؟
آیا اسلام معتقد به جامعه ای بی طبقه است ؟
[عناوین آرشیوشده]